بيا اي يار غم از جان ما برگير و جامي مي بنوشان
تا تهي از رنج و خواب و خشم و شهوت جمله انواع بشر گرديم
دور از هرچه شر گرديم با دولت سحر گرديم و نقشي نو دراندازيم
بيا اي يار شاهي كن ، گدايان را نگاهي كن جهان پاك از تباهي كن
به عالم امر و ناهي كن دل از آشوب راهي كن
سحر بسيار نزديك است كاري كن
نگاهم سخت خواهان است عشرت هم فراخان است
بستر روح و ريحان است و اين جان در شبستان است
اما شمع مي سوزد و يار از دست پنهان است
دل در اوج هرمان است ، آه از ماتم هجران