آمار كوشالي

كوشالي

سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۹

سرانجام تورا خواهم دید ای عزیز
در کوچه پس کوچه های شهر و در فضای مه آلود صبحگاه یک روز پاییزی برگهای زمین خورده شهر را در زیر کفشهایم می فشارم و تو را می جویم 
شاید کمی آن طرفتر ، کمی بالاتر از کوی تنهایی و در پشت ابرهای متراکم چسبیده به زمین ؛ جایی که سرزمین خشک و بی آب و علف عشقناک شروع می شود بتوانم رد پایت را روی زمین ببینم .
اگر به آنجا برسم حتما ردّی از تو خواهم یافت چراکه دیگر برگها جای پایت را پنهان نمی کنند و ابرها تو را در خود پنهان نمی سازند . 
در این افکار معلقم که اگر تو را بیابم چه خواهد شد ؟ در بیابان معرفت بشری و در آن سوی فضای مه آلود شبهه و تردید ؛ دیدنت و یافتنت اگرچه غنیمتی است بی بدیل لیکن کدامین راه را برای بشر سرگشته خواهد گشود .
با خود اندیشیدم و اندیشیدم ...
عقل حکم می کند تا بجای گشتن و گذشتن ، بمانم و شرایط را تغییر دهم .
اگر پاییز و زمستان را بگذرانم ، خورشید را بخواهم و ابرهای متراکم شده در اطرافم را بتارانم ، چشمهایم لایق دیدن خواهد شد و خواهم دید تویی را که عده ای برای دیدنت بیابان گردی پیشه کرده اند .
پس ای چشمهای محروم من ، نا امید نباشید چرا که دستها و پاهایم را به قلب سپرده و در مسیر بهاران کوچه پس کوچه های شهر را می روبم . خورشید عالم تاب را از عمق جان فراخوانده و با تکیه بر گرمای وجودش ابرهای تیره را از کوی و برزن این شهر می رانم .
در زلال زیبای شهر ، در آینده ای که چندان دور نیست تو را نگاه خواهم کرد همانند تمامی مردمان شهرم که حیرت زده قد و بالایت را می بینند و از یاد برده اند فراموشی و غفلت دائمی شان را از حضورت در روزهای مه آلود شهرشان . 
... و من تو را می نگرم از پشت مردمک چشمانم یا مردمک چشمان پسرم یا مردمک چشمان پسر پسرم ، یا از مردمک چشمان پسر پسر پسرم ، یا ...