آمار كوشالي

كوشالي

پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

عاقبت به شر نشویم ؛ همچون طلحه و زبیر

گاهی مطالعه دقیق تاریخ ، می تواند هشیار کننده باشد به شرط آنکه بدانیم تاریخ تکرار خواهد شد و اگر نخواهیم از حوادث ناگوار آن پند بگیریم ما هم در معرض خطر خواهیم بود
یکی از عجیبترین حوادث تاریخ اسلام ، عاقبت به شر شدن دو تن از مسلمانان با سابقه صدر اسلام یعنی طلحه و زبیر است که تا پیش از وقوع فتنه جنگ جمل ، در شمار خواص جامعه اسلامی محسوب می شدند
جمل ؛ یکى از جنگهاى خانمانسوز بود که بین مسلمانان رخ داد، باعث این جنگ تحمیلى طلحه و زبیر (دو نفر از سران اسلام ) و عایشه بودند، و بهانه آنها مطالبه خون عثمان بود، با اینکه خودشان جزء تحریک کنندگان قتل عثمان بودند.
این جنگ بسال 36 هجرى در بصره واقع شد که منجر به شهادت پنجهزار نفر از سپاه على (ع ) و کشته شدن سیزده هزار نفر از سپاه عایشه گردید
طلحه و زبیر از کسانى بودند که پس از قتل عثمان ، در پیشاپیش جمعیت به حضور على (ع ) آمده و با آن حضرت بیعت کردند، ولى هنوز چند ماه نگذشته بود که دیدند نمى توانند با وجود امارت على (ع ) دنیاى خود را آباد سازند، از این رو بیعت خود را شکستند و جلودار ناکثین (بیعت شکنان ) شدند
حضرت على (ع ) از این دو نفر، دلى پر رنج داشت ، چرا که ضربه اى که از ناحیه این دو نفر (که نفوذ کاذب در میان مسلمانان داشتند) در آن زمان به اسلام مى خورد جبران ناپذیر بود، آن حضرت دست به دعا برداشتند و در مورد این دو نفر نفرین کرد و عرض کرد: ((خدایا طلحه را مهلت نده و به عذابت بگیر، و شر زبیر را آنگونه که مى خواهى از سر من کوتاه کن )) !؟
در جنگ جمل هنگامى که سپاه جمل متلاشى شد، مروان که از سرشناسان آن سپاه بود، گفت : بعد از امروز دیگر ممکن نیست خون عثمان را از طلحه مطالبه کنیم ، هماندم او را هدف تیرش قرار داد، تیر به رگ اکحل (رگ چهار اندام ) ساق پاى طلحه خورد و آن رگ قطع شد، خون مثل فواره از آن بیرون مى آمد، از غلامش کمک خواست ، غلامش او را سوار قاطرى کرد، به غلام گفت : این خونریزى مرا مى کشد، جاى مناسبى یافتى مرا پیاده کن ، سرانجام غلام او را به خانه اى از خانه هاى بصره برد و او هماجا جان سپرد.
به این ترتیب ، خود که به عنوان خونخواهى عثمان با سپاه على (ع ) مى جنگید، توسط مروان که از سران لشگرش بود، به خاطر همین عنوان ، ترور شد و به هلاکت رسید.
اما در مورد زبیر، نصایح على (ع ) باعث شد که زبیر از صف دشمن خارج گردد، (با اینکه وظیفه او این بود که از امام وقت ، حضرت على (ع ) حمایت کند) ولى بطور کلى از جنگ ، خود را کنار کشید و رفت به سوى بیابانى که معروف به ((وادى السباع )) بود در آنجا مشغول نماز بود که شخصى بنام عمر و بن جرموز، بطور ناگهانى بر او حمله کرد و او را کشت ، و او نیز که آتش ‍ افروز جنگ جمل بود در 75 سالگى این گونه به هلاکت رسید.
این جرموز، شمشیر و انگشتر زبیر را به حضور على (ع ) آورد، وقتى چشم على (ع ) به شمشیر زبیر افتاد فرمود: سیف طال ما جلى الکرب عن وجه رسول الله : ((این شمشیر، چه بسیار اندوه را از چهره رسول خدا (ص ) برطرف ساخت ؟!)).
تاءسف امام على (ع ) از این رو بود که چنین شخصى با آن سابقه سلحشورى و دفاع از اسلام ، با اینکه پسر عمه پیامبر و على (ع ) بود (زیرا مادرش صفیه ، عمه پیامبر (ص ) و على (ع ) بود) چرا اینگونه منحرف شد و به هلاکت رسید و با آن آغاز نیک ، عاقبت به شر شد؟