آمار كوشالي

كوشالي

شنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۸

خداوندگار زیبایی ، پروردگار من است

زیبا دوستی ، جلوه ای الهی در فطرت آدمی است . تنوع شگفت انگیز پدیده های عالم گویای این حقیقت است که آفریدگار جهان زیباست و زیبایی را دوست می دارد
چشمهای من زیبایی های اطراف را رصد می کنند و از مسیر مویرگهای عصبی ، پیامهای خوشایندی را به روح و روانم منتقل می سازند . چشمهایم را می بندم و تلاش می کنم بدون آنها زیباییهای عالم را حس کنم . در ابتدا بسیار دشوار است لیکن پس از اندکی ممارست احساس می کنم که امکان پذیر است و حتی شاید زیبایی های عالم در فقدان چشم سر بسیار بیشتر و شگفت انگیزتر است
نوای آسمانی جریان آب ، احساس بی بدیل عبور قطرات آب جویبار از لابلای انگشتانم ، نوازش نسیم خوش و خنک زمستانی بر پوست صورتم شرایطی را فراهم می سازد که روح از جای برانگیخته شده و به پرواز در می آید
در این پرواز جانانه ، می خواهم که زیباترین تصویر عالم را ببینم . تصویری که روحم را به وجد آورده از خود بی خود کند . آری می خواهم تا خالق تمام زیبایی ها بهترین اثرش را نشانم دهد و او با لطف و رحمت بی پایانش مرا به سرزمینی دوردست می برد . در این سرزمین هیاهویی برپاست و جماعتی خونخوار ، وحشیانه زنان و کودکانی را مورد هجوم قرار داده اند در حالیکه بدنهای بی جان تعدادی از مردانشان برخاک افتاده و خون است که از همه جا می جوشد
خدایا این چه تصویریست در این وقت سرخوشی ؟ مگر قرار نبود تا زیباترین تصویر عالم هستی را ببینم!؟
یقین دارم که هیچکدام از مشیتهای الهی بی تدبیر نیست و من باید زیباترین تصویر هان آفرینش را در همین اوضاع غریب ببینم . آری ! در این تاریکی شب و در خرابه ای نیمه ویران شهر ، تصویر زنی بر زمین نشسته را می بینم که توان ایستادن ندارد و زیر لب آرام جمله ای می گوید . خوب گوش می دهم دیگر حتی چشمهای قلبم هم نمی توانند برای ثبت این تصویر بی بدیل یاریم کنند و تمام سلولهایم بپا خواسته اند تا در این سیاهی مطلق در پرتو سایه روشن مهتاب ، زنی را ببینم که درباره اش می گویند اسطوره زیبایی آفرینش پروردگار من است . خدایا با این چشمان بسته ، تاریکی محض ، سیاهی باطن ، تاریکی گناه بشر و صدها عامل ظلمانی دیگر چه چیزی را می خواهی نشانم دهی که از منظر تو زیباترین تصویر خلقت است !؟
نوری خالص از صفحه آسمان پدیدار می شود و انوار درخشانش بر دیوارهای نیمه ویران خرابه می تابد . زنی را می بینم چادری کهنه بر سردارد و سر به سجده نهاده با آفریدگار زیباییها چنین نجوا می کند 
وما رأیت إلّا جمیلا
و من مدهوش و پریشان از درک این تصویر بی بدیل خلقت که در آن  نور مطلق در پهنه تاریکی مطلق جلوه گری نموده و از زیبایی مطلق آفریدگارش می گوید
جانم زینب