آمار كوشالي

كوشالي

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

گفتگوي جمعي از طلاب قم با سيد حسن نصر ا... در دو سال قبل

ساعاتي از شب گذشته بود تا اين كه بالاخره مكان قطعي ملاقات را به ما اعلام كردند. سريع خود را به محله «حاره حريك» رسانديم . از گيت بازرسي رد شديم. برادران حزب‌الله ـ كه سخت از بر و بچه هاي خودمان تشخيص داده مي‌شدند ـ اشياء فلزيمان را گرفتند.
سيد حسن با ابهت هميشگي‌اش وارد اتاق جلسه شد. سيد همان اول غافلگيرمان كرد و با خنده پرسيد مي‌خواهيد عربي صحبت كنم يا فارسي؟! البته اين جمله را فارسي گفت! بچه‌ها گفتند فارسي.
نصرالله سخنان خود را اين گونه آغاز كرد: من فكر كردم چه بگويم، موضوعي كه نمي‌شود با رسانه‌هاي گروهي طرح كنيم كه مربوط به جمهوري اسلامي، امام(ره) و مقام معظم رهبري هم باشد. برگرديم به 21 سال قبل يا بيشتر . امام فرمودند: «از صفر شروع كنيد و با همين نيروي كم مبارزه كنيد كه پيروز خواهيد شد. من از همين حالا مي‌بينم كه پيروزي از آنِ شماست.» با خود مي‌گفتيم يعني چه؟
از حضرت امام خواستيم كه در مسأله لبنان يك كسي نماينده شما باشد كه مزاحم وقت حضرت‌عالي نشويم. امام آن زمان فرمودند نماينده تام‌الاختيار من آقاي خامنه‌اي هستند. آقا هم خيلي با ما مهربان بودند. از زمان انعقاد نطفه حزب الله، آقا مسئول ما بود. تا اينكه امام رحلت كرد. رسيديم خدمت آقا كه الان شما رهبر ما هستيد، يك نفر را معرفي كنيد تا زياد مزاحم شما نشويم. آقا فرمودند: «نه خير، مسألة اسرائيل و لبنان مربوط به من است و خودم مسؤول اين مسأله هستم.» آقا خصوصيات تك تك ما را مي‌شناسند. اين ارتباط عميق از مهمترين عوامل پيروزي و از بزرگترين بركات براي حزب‌الله بود
اما چند قضيه از رهنمودهاي آقا
قضيه اول، يك روز بعد از جنگ دوم خليج فارس در كنفرانس مادريد، عرب ها و اسرائيلي ها را جمع كردند براي صلح خاورميانه كه آقا هم يك پيام مهم عليه آن داد. رسيديم خدمت آقا و گفتيم كه ما تنها مانديم. فرمودند:« درست است كه همه دنيا جمع شده‌اند ولي من به شما مي‌گويم صلح نخواهد شد و كنفرانس موفق نخواهد بود.» در شرايطي بود كه تحليل‌گران مي‌گفتند كار تمام شد.
اسحاق رابين و حافظ اسد با واسطه مذاكره مي‌كردند و نزديك به توافق بودند. بعد از حدود يك ماه انتفاضة اول آغاز شد و در كمال ناباوري همگان روند صلح شكست خورد.
قضية دوم، در مورد عقب‌نشيني اسرائيل بود. همه معتقد بودند كه محال است عقب‌نشيني از مرزها آن‌هم بدون قيد و شرط. رفتيم خدمت آقا؛ فرمودند: «من تحليل شما را قبول ندارم.» بعد از چند روز فرماندهان ما رفتند تهران خدمت آقا. عادتاً اين‌ها طول عمر مسؤوليتشان دو سال بود. لذا عده‌اي از اين‌ها براي جانشيني فرماندهان شهيد آماده شده بودند. ابتدا فقط براي نماز از آقا اجازه گرفته بوديم. بعد درخواست دست‌بوسي كرديم. بعد خودشان فرمودند كه كمي صحبت كنيم. فرمودند: «پيروزي شما خيلي نزديك است، نزديك‌تر از آنچه شما به ذهنتان برسد، همه شما با چشمان خود خواهيد ديد.» و بعد از چند روز ما ديديم اسرائيل فرار كرد
.