آمار كوشالي

كوشالي

دوشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۵

تولد دوم

در طول مدت عمر بشری ، انسانها به دنبال آنچه که خوشبختی می نامند در حرکتند و در راه رسیدن به آن افق زیبا از هیچ تلاشی فروگزار نمی کنند
نکته مهمی که در این تلاش قابل ستایش می تواند فرد را به حقیقت خوشبختی برساند فهم موضوعاتی است که در قالب این شعر مطرح می گردد
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
واما نکته مهم مورد نظر این است که انسانها در مدت عمر خویش متناسب با شرایط محیطی و میزان ایمان و اعتقادشان ، در زمانهای متفاوتی به درک سوالات مطرح شده در ابیات فوق و تلاش برای یافتن پاسخهای آن همت می گمارند
حقیقت آن است که انسانها پس از تولد از مادر که اولین تولد آنهاست می توانند یک بار دیگر متولد شوند و آن زمانی است که در می یابند هدف از آفرینش آنها چیست و در این دنیای بزرگ به چه کاری آمده اند . متناسب با زمان فهم این مهم و فرصتی که از آن زمان تا روز ملاقات با ملک الموت در اختیار دارند می توانند پیشرفت کنند و تا قله هایی صعود کند که مصداق این شعر شوند
تن آدمی شریف است بجان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشمست و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
به حقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشی
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
طیران مرغ دیدی تو زپای بند شهوت
بدرآی تا ببینی طیران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم به بیان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت
اگر این درنده خویی ز طبعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی بروان آدمیت
البته ذکر این نکته الزامی است که انسانهای زیادی در تمام طول عمر توفیق نمی یابند که تولد حقیقی را تجربه کرده و لذت خوشبختی را درک کنند و با گذران عمر در سراب خوشبختی مهلت را تمام می کنند و اینان چقدر زیانکارند
بیائیم قبل از آنکه وقت بگذرد به تولد دوباره بیندیشیم چرا که
عمر برف است و آفتاب تموز اندكى ماند و خواجه غره هنوز