محرّم نامه اي از مرحوم آقاسي
حسين آمد به زخم دل نمک ريخت
مرا با شور عاشورا در آويخت
ز فرط تشنگي بي تاب گشتم
عطش ديدم ز خجلت آب گشتم
چه ها گويم ز مَشک تيرخورده
ز دست ساقي شمشير خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقي
دو عالم پر شد از بوي اقاقي
از جنوب و غرب تا شرق و شمال
گشته ام در بين اشباح و رجال
کيست تا از مرگ من پروا کند
يا به روي غربتم در وا کند
آب مي جويم وليکن در سراب
کوفه بازار است اين شهر خراب
مي زنم بر گرد آتش بال بال
تا بنوشم شعله مرگ حلال
«مرگ» آغاز جهاني ديگر است
عاشقان را مرگ جاني ديگر است
آن که در خون عشق بازي مي کند
تا قيامت سرفرازي مي کند
اي خداوندان مُـلک عافيت
واليان مسند اشرافيت
من يقين دارم مسلمان نيستيد
چون ولي را تحت فرمان نيستيد
من در اين آشفته بازار شما
پرده بر مي دارم از کار شما
نصرت حق را چو باور داشتم
با علي دست از دهان برداشتم
آه از تزوير خلق دلق پوش
مردم گندم نماي جو فروش
آه از اين، گرگهاي ميش خوار
وين همه مستغني درويش خوار
ياد دارم روزگار پيش را
مردم نزديک دورانديش را
هر که بارش بيش سر در پيش داشت
يک گليم کهنه ده درويش داشت
شيوه همسايگي در پيش بود
نوش در کام همه بي نيش بود
حرص مردم را اسير خويش کرد
خلق را يکباره نادرويش کرد
خلق دلواپس تراز ديروز خويش
سرگردان از يأس هستي سوز خويش
سينه ها در آتش تشويش ها
هفت اقليم است و نادرويش ها
موجهاي خسته سر درگمي
پس چه شد حال و هواي مردمي
از چه رو مردم فريبي مي کنيد
با هم احساس غريبي مي کنيد
اي دل آشوبان زخوف و اضطراب
چرخد از خون شما، هفت آسياب
اي شرارت پيشـِگان هرزه گرد
در کجا بوديد هنگام نبرد
در کجا بوديد وقتي جنگ بود
عرصه بر شيران عالم تنگ بود
اي کمند اندازها از پيش و پس
توسن سرکش نگردد رام کس
مرا با شور عاشورا در آويخت
ز فرط تشنگي بي تاب گشتم
عطش ديدم ز خجلت آب گشتم
چه ها گويم ز مَشک تيرخورده
ز دست ساقي شمشير خورده
به خاک افتاد مشک از دست ساقي
دو عالم پر شد از بوي اقاقي
از جنوب و غرب تا شرق و شمال
گشته ام در بين اشباح و رجال
کيست تا از مرگ من پروا کند
يا به روي غربتم در وا کند
آب مي جويم وليکن در سراب
کوفه بازار است اين شهر خراب
مي زنم بر گرد آتش بال بال
تا بنوشم شعله مرگ حلال
«مرگ» آغاز جهاني ديگر است
عاشقان را مرگ جاني ديگر است
آن که در خون عشق بازي مي کند
تا قيامت سرفرازي مي کند
اي خداوندان مُـلک عافيت
واليان مسند اشرافيت
من يقين دارم مسلمان نيستيد
چون ولي را تحت فرمان نيستيد
من در اين آشفته بازار شما
پرده بر مي دارم از کار شما
نصرت حق را چو باور داشتم
با علي دست از دهان برداشتم
آه از تزوير خلق دلق پوش
مردم گندم نماي جو فروش
آه از اين، گرگهاي ميش خوار
وين همه مستغني درويش خوار
ياد دارم روزگار پيش را
مردم نزديک دورانديش را
هر که بارش بيش سر در پيش داشت
يک گليم کهنه ده درويش داشت
شيوه همسايگي در پيش بود
نوش در کام همه بي نيش بود
حرص مردم را اسير خويش کرد
خلق را يکباره نادرويش کرد
خلق دلواپس تراز ديروز خويش
سرگردان از يأس هستي سوز خويش
سينه ها در آتش تشويش ها
هفت اقليم است و نادرويش ها
موجهاي خسته سر درگمي
پس چه شد حال و هواي مردمي
از چه رو مردم فريبي مي کنيد
با هم احساس غريبي مي کنيد
اي دل آشوبان زخوف و اضطراب
چرخد از خون شما، هفت آسياب
اي شرارت پيشـِگان هرزه گرد
در کجا بوديد هنگام نبرد
در کجا بوديد وقتي جنگ بود
عرصه بر شيران عالم تنگ بود
اي کمند اندازها از پيش و پس
توسن سرکش نگردد رام کس